راز گل سرخ .....***
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راز گل سرخ و آدرس goolesorkh20200.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

اشک مادر

پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!

پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!

پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با 
خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.

به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.

این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.

 

?
[ دو شنبه 12 اسفند 1392برچسب:, ] [ 21:46 ] [ سعید محمدی ]

 

دانشجویی پس از اینكه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یك استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یك سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میكنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره كامل این درس را بدهید. 
استاد قبول كرد و دانشجو پرسید: آن چیست كه قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟ استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد. 
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال دارید و با یك خانم 35 ساله ازدواج كردید كه البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یك معشوقه 25 ساله دارد كه منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت كه شما به معشوقه همسرتان نمره كامل دادید در صورتیكه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی!

?
[ دو شنبه 12 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:49 ] [ سعید محمدی ]

                                    

بیچاره دخترها ؟!!

بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!

اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!


اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!

اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!


اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!

اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!

اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!

اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!

اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !

اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !

اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟
?
[ پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, ] [ 10:55 ] [ سعید محمدی ]

 

                                        

 توی شهر خسیس ها قیمت بلیط اتوبوس از ۲۵ تومان به ۵ تومان می رسه.

 

همه اعتراض می کنند. ازشون می پرسن : چرا اعتراض می کنید ؟

 

می گن: ما تابه حال وقتی پیاده روی می کردیم ۲۵ تومان به نفع مان می شد،

 

ولی حالا فقط ۵ تومان به نفع ما می شه!!

?
[ پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, ] [ 1:28 ] [ سعید محمدی ]

 

 به غضنفر می گن:

اگه سردت بشه چه کار می کنی؟

می گه: می رم نزدیک بخاری. میگن:

اگه خیلی سردت بشه چی ؟

میگه: به بخاری می چسبم . میگن :

اگه خیلی خیلی خیلی سردت بشه چی؟

میگه : حوب معلومه ، بخاری رو روشن می کنم.!!

?
[ پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, ] [ 1:10 ] [ سعید محمدی ]

                              

 

داروغه بغداد در میان جمعی مدعی شد که تا کنون هیچ کس نتوانسته او را گول بزند، 

بهلول هم که درآنجا حضور داشت.

به داروغه گفت: گول زدن تو بسیار آسان است ولی به زحمتش نمی ارزد.
داروغه گفت: چون  از عهده بر نمی آیی چنین می گویی…


بهلول گفت: افسوس که اینک کار مهمی دارم وگرنه به تو ثابت می کردم.
داروغه لبخندی زده گفت: برو و پس از آنکه کارت را انجام دادی برگرد و ادعای خود را ثابت کن.

بهلول گفت: پس همین جا منتظر بمان تا برگردم ، و رفت.
یکی دو ساعتی داروغه منتظر ماند اما از بهلول خبری نشد

و آنگاه داروغه دریافت که چه آسان از یک دیوانه گول خورده است.

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:11 ] [ سعید محمدی ]

 جمعی زیر درختی نشسته بودند.

 بهلول را دیدند که از آنجا عبور می کرد.

با هم گفتند: بیایید بهلول را مسخره کنیم.

پس جملگی برخاسته نزد بهلول آمدند و گفتند: …


اگر از این درخت بالا روی ده درهم به تو می دهم. بهلول پذیرفت ،

درهم ها را گرفت و در آستین پنهان نمود.
و گفت: بروید نردبانی حاضر کنید.
گفتند: نردبان شرط نکرده بودیم، گفت: اما پیش من نردبان شرط بود.

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 23:6 ] [ سعید محمدی ]

 روزی بهلول بر هارون وارد شد.

در حالی که در میان عمارت مجلل و نوساز خود مشغول گردش و تفریح بود

از بهلول خواست که چند جمله جالب روی این بنای جدید بنویسد.

بهلول روی بعضی از دیوارها نوشت ……


ای هارون! تو گل را بلند داشتی و دین را پایین آوردی و خوار کردی،

گچ را بالا بردی ولی نصّ و فرمایش پیغمبر را پایین آوردی.
اگر مخارج این ساختمان از مال خودت است خیلی اسراف کرده ای و خداوند اسراف کنندگان را دوست ندارد

و اگر از مال دیگران است بر دیگران روا داشته ای و خداوند ظالمان را دوست ندارد.

                     ای به دنیا بسته دل خافل ز عقبایی چرا؟
                          رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا؟

                            برف پیری بر سرت باریده ابر روزگار
                          سر به خاک طاعتی آخر نمی سایی چرا؟

                      صد هزاران گل ز باغ عمر پرپر می شود
                            بی خبر بنشسته و گرم تماشایی چرا؟

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:59 ] [ سعید محمدی ]

 

هارون الرشید از بهلول پرسید : دوست داری خلیفه باشی؟

بهلول گفت : نه !
هارون الرشید گفت : چرا؟ …


بهلول گفت :

 از آن رو که من به چشم خود تا به حال مرگ سه خلیفه را دیده ام،

ولی تو که خلیفه ای مرگ دو بهلول را ندیده ای.

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:55 ] [ سعید محمدی ]

                                               

 یکی از غلامان هارون ،  

ماست خورده بود مقداری از ماست به ریشش ریخته شده بود.

بهلول از وی پرسید : چه خورده ای ؟ …


غلام با تمسخر گفت: کبوتر
بهلول گفت: می دانستم. چون فضله اش بر ریشت پیداست.

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:48 ] [ سعید محمدی ]
 
بهلول و حکم خوردن انگور روزی یکی از دوستان بهلول گفت من اگر انگور بخورم حرام است؟
بهلول گفت: نه گفت: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم حرام است؟
بهلول گفت: نه پس چگونه است اگر انگور را درون خمره ای بگذاری و در زیر آفتاب قرار دهیم حرام میشود؟
نگاه کن: من مقداری آب روی صورت تو میپاچم؟
آیا دردت می آید. گفت: نه گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم ؟ آیا دردت می آید؟
گفت: نه سپس بهلول خاک و آب گلوله ای گلی درست کرد!
و برسر مرد کوبید! مرد فریاد کشید: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا من که کاری نکردم این گلوله همان مخلوط آب و خاک است
و تو نباید احساس درد کنی! اما من سرت را شکستم تا تو دیگر نخواهی احکام خدا را بشکنی!

 

?
[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:32 ] [ سعید محمدی ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

زندگی باید کرد ، گاه با یک گل سرخ، گاه با یک دل تنگ گاه باید رویید در پس این باران گاه باید خندید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 346
بازدید کل : 68074
تعداد مطالب : 382
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


آدرس وبلاگ: www.goolesorkh20200.loxblog.com

طراح وبلاگ : گل سرخ

طراحی سایت

|

كد موسيقي براي وبلاگ